عشق جلاد بزرگی ست که جان می‌گیرد

می‌کِشاند همه را در خطر ویرانی

 

هر زمانی که دلت خواست رهایم کردی

کشتی نوح تواَم در دل هر طوفانی

 

قول دادی که دگر مایه‌ی زجرم نشوی

آه... افسوس که سرکَرده‌ی بدقولانی

 

می‌روم جان خودم را سر عشقت بدهم

می‌نشینی که بخندی تو به این نادانی

 

بعد من دشمنِ جانِ چه کسی خواهی شد؟

بس نبود این همه دلداده و یک قربانی؟

 

می‌روی از سرم این عشق بیفتد، اما

باز هم قصه همین است... خودت می‌دانی

 

آنا جمشیدی

 

instagram.com/anajamshidii

t.me/anajamshidi