اگر فیلم The President رو دیده باشید، چند سکانس پایانی به این نتیجه میرسید که در خیلی از موارد، مساله نوع مدیریت حکومتها نیست، بلکه طرز فکر عموم جامعه ست. - قبلا هم گفتم - همهی ما دیکتاتور کوچولوهای خوبی هستیم و ماشاالله قاضی! اثر رو با حاشیههاش بررسی میکنیم، نه خود اثر. همون جور که مسوولین ما و نهادهای دولتی سالهاست که کسی رو که با شادمهر و داریوش کار کرده ترانهسرای معاند و ضد دین و ضد ایران میدونن، به تمام شبکههای ماهوارهای میگن دروغگو، یه گروه دیگه هم هستن که هر چی تو تلویزیونمون مطرح شه میگن دروغه و اگر ترانهسرایی - به هر دلیلی - ممنوع الفعالیت نیست، خوب بهش برچسب ریاکاری میزنن. الحمدالله ترانهسراهای ممنوع الاسم ما همیشه گفتن نمیدونیم چرا ممنوعیم اما تو صحبتاشون اینور اونور، هر کسی مجاز بوده - یا مجاز شده - رو قضاوت کردن. ممنوعیت شده یک افتخار «من افتخار میکنم به فلان چیز (که دقیقا معلوم نیست چیه) تن ندادم و ممنوع شدم، افتخار میکنم که مثل بقیه نیستم!» ممنوع نشدن و بین مسوولین عزیز بودن هم برای عدهی دیگهای افتخاره. فعلا جنگ سرِ دسته و گروهاست، ظاهرا کسی به هنرش، به قلمش افتخار نمیکنه.
انگار همیشه باید جزو یکی از این دو گروه باشی.
ما مردم هم که عضو هر دسته و گروهی باشیم، اوضاعمون همینه. خوشحالیمون واسه معناگرایی فیلم و قلم نویسنده نیست. واسه رد کردن دعوت افطاریه. هر کی افطاری رو رد کرد با ماست و هر کی رفت، علیه ماست. ئه دمش گرم محمود دولتآبادی با کراوات رفته افطاری! واقعا سطح توقع و تفکر انقدر حقیر؟ الان کراوات نشونهی چیه که دولتآبادی رو با همه واسهتون متفاوت میکنه؟ یا کامنتای آزاده نامداری - که ماشالا تازگیا تو خیلی پیجا هستن - رو هر جا دیدیم بشینیم واسهش توهین ریپلای کنیم. یا مثلا فلانی که پاشده رفته اونور...
ول کنیم این جنگای مسخره رو. البته هر کی بخواد از سطح معمولی بودن خودشو ارتقا بده و یه کارهای بشه تو این مملکت دیر یا زود با این قضاوتها از جانب همه طرف میشه. ولی به خدا خستهکننده ست، و مشمئزکننده میشه وقتی هنرمندا همکاراشونو اینجوری قضاوت میکنن یا به خودشون اینجوری افتخار میکنن. - انگار عامل دیگهای برای انتقاد از فلان فرد موفق پیدا نشده -!
آنا جمشیدی