هوا هوای «پارهسنگ» ئه
«این هراس پنهان که دوستداشتنی نیستیم ما را تنها نگه میدارد. اما فقط به دلیل این تنهایی فکر میکنیم دوستداشتنی نیستیم. یک روز، روزی که زمانش را نمیدانی، از جادهای گذر خواهی کرد. یک روز، روزی که زمانش را نمیدانی او را آنجا خواهی یافت. برای اولین بار در زندگیات طعم عشق را خواهی چشید؛ چون برای اولین بار در زندگیات، حقیقتاً تنها نخواهی بود. تو انتخاب شدهای تا تنها نباشی.»
کتاب «زندگی داستانی ای.جی فیکری»
گابریل زِوین
ترجمه لیلا کرد
نشستهام کتاب میخوانم. مخلوطی از معما و داستانهای پلیسی ست با یک درصد عشق. لابهلای خطوطش - دقیقا همان جاهایی که معماهایش گل میکنند - میروم توی رویا. چشمانم روی یک خط ثابت میمانند و ذهنم رد خاطرات ساخته نشده را دنبال میکند. درگیر لحظاتی که نداشتهام میشوم. بیتاب خاطراتی که با تمام وجود میخواهم هر چه زودتر رقمشان بزنم. قلبم تندتر میزند. دلم میلرزد. نفس عمیق میکشم. لبخند میزنم، بغض میکنم از این همه خواستن و نداشتن.
فقط میدانم که میخواهم
همانقدر که ماهی، آب را.
عجب سهم بزرگی داریم از آزادی.
یک شبه، یا بهتر بگم یک دقیقهای ارتباطمون رو با تمام جهان از دست دادیم. با این اوضاعی که برای اینترنت درست شده نه میتونم بخونم، نه بنویسم، نه کار کنم، نه با کسی در ارتباط باشم. مثل این میمونه که همهی داراییهام از دست رفته باشه :) در حال حاضر تنها صفحهم همینه که از اول هم قرار نبوده برای چیزی جز شعر و متن ادبی استفاده شه. همهی حرفهای شخصیم رو دارم فقط و فقط برای خودم مینویسم. بدون خواننده، بدون شنونده، بدون همراه. هیچِ هیچ
یه جوری از همه دورم که انگار
من اینجام و جهان یه جای دیگه ست...
+ تنهاتر از من نیستی